آلبوم جدید و فوق العاده زیبا و شنیدنی شادمهر عقیلی به نام طرفدار
پس از مدتها انتظار …
http://dardemardom.blogsky.com/
جرأت و هیـجان در حـد بی نـهایت !
بطور معمول
بسیاری از مردم دوست دارند یک زندگی آرام و بی دردسر داشته باشند با این وصف که حتی
الامکان از هرگونه خطرکردن پرهیز می کنند. اما افرادی هم هستند که گاه و بیگاه دست
به کارهای خطرناک می زنند، از استرس باکی ندارند، ترس برایشان معنایی ندارد و مهمتر
اینکه از ترشح آدرنالین در خون خود احساس رضایت می کنند. تصاویر زیر گویای افرادی
است که هیجان خواهی و به جان خریدن خطر را به آرامش ترجیح می دهند.
یک
برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما
نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى
کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف
پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى
سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را
نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من
جوابش را
نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و
چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد
دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر
من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت
مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس
نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه
کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد. حالا
نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى
از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» برنامهنویس
نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات
موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش
به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو
کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست
الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ
(chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت،
مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس
مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.
برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه
بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵
دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ..